معمولا وقت هایی که تو بلاگ چیزی نمی نویسم و دست و دلم به انتشار پست نمیره، وقایع اطراف فوتبال تنها موضوعی هست که باعث میشه بیام و کمی کی برد فرسایی کنم. (ورژن جدید قلم فرسایی)


الان حس بچه ای دارم که یه بابا داشته که پشتش به این بابا گرم بوده، و هر اتفاقی که می افتاده یه نگاه به باباش می کرده ادامه میداده. به طور حتم این بابا نمی تونسته یه بابای معمولی بوده باشه. حتما تو شرایط سختی که اصلا این بچه انتظارش رو نداشته یه کارهایی که کرده که این بچه دیگه تو همه حال منتظر اقدام دور از انتظار باباشه.

ولی یهو باباهه میره. به بچه هه خبر میدن که دیگه بابا نداری. ولی بچه هه یه پوزخند میزنه و میگه چرت و پرت نگید بابام این همه تو شرایط سخت کنارم بوده حالا بذاره بره. تا خود بابام نگه من قبول ندارم. اصلا هر چی بابام بگه. 

باباهه هم تو این چند وقت با ایما و اشاره میگفته که میخوام برم. ولی بچه دلش خوش به اقدام دور انتظار باباش برای مونده. ولی در آخر باباهه هم گفت دیگه باید بره......

بچه نمیخواد قبول کنه روزایی بی بابایی رو.......
بچه دوست نداره الان طعنه بچه هایی همسایه رو بشنوه که کجاست اون بابایی که پزش رو به ما می دادی.....


ولی آخرش متشکریم برانکو، نه برای اونکه تو روزایی که ته جدول بودیم و امید نداشتیم حرف از قهرمانی زدی، نه برای اینکه سه فصل قهرمان لیگ شدیم اونم نه قهرمانی که معمولی، قهرمانی دلچسب، نه برای رسیدن به فینال آسیا، نه برای کلکسیون جام ها، فقط برای حال خوبی که تو مدت حضورت تو پرسپولیس به ما دادی.


+ ما تو روزای اسف بار مربیگری درخشان پرسپولیسی بودیم، ما تو روزایی که رقیبمون با هر ترفندی که بود جولان می داد پرسپولیسی بودیم. الان هم چه با برانکو چه بی برانکو پرسپولیسی هستیم.