قرن خیلیه. یعنی واقعا خیلی زیاده. و فکر کنم ربع قرن هم نباید کم باشه. حالا من دیگه کی هستم که یه ربع قرن به اضافه دو سال هست که زنده هستم.

یلدایی که گذشت، روز قبلش دقیقا یه ربع و دوسال شد که من نفس کشیده بودم .

هنوز هم دوست دارم یه سیاهه درست کنم از آرزوی های روز تولدم مثل همون هایی که چند سال پیش درست کردم. ارزوی های بزرگ و کوچیک که برآورده شدنش واقعا خوشحالم می کنه. مثل کتاب مندار منطقی که بهم دادن. یا اون لاک پشت کوچولو که اسمش راسپینا بود و عمرش به دنیا نبود.
راستی آدم چقدر با چیز های دم دستی می تونه خوشحال بشه.

متنی که تو ادامه مطلب آوردم. تایپ شده از روی برنامه "اقیانوس آرام 2" هست. این برنامه از شبکه 2 پخش میشه. و این متن نوشته شده توسط یه جانبازه که مهمون برنامه بود. جانبازی که دو تا پاش قطع شده بود و این متن رو تو 27 سالگی جانبازیش نوشته. 


میدونی چند تا از این بیست و هفت ساله ها داریم

پانزده سال راه رفت، بیست و هفت سال نشست تا نسل های بعد از او به ازای هر نشستنش یک قرن با افتخار بایستند.

می دونی بیست و هفت سال یعنی چقدر؟

یعنی دو سال بیشتر از یک ربع قرن

یعنی 9885 روز، 236520 ساعت یعنی 14191200 دقیقه یعنی 851470000 ثانیه

اصلا شاید اون پانزده سال به اندازه همه آدم های پا دار راه رفته که الان بیست و هفت ساله ساکت و آروم و رازی نشسته.

بیست و هفت سال که جورابش رو نشسته

بیست و هفت ساله کفش نخریده

بیست و هفت ساله دم پای شلوارش خاکی و گلی نشده

بیست و هفت ساله زانوهاش به جایی نخوره که زخم بشن

بیست و هفت سال قوطی نوشابه ای توی خیابون شوت نکرده

بیست و هفت ساله جلوی هیچ نامردی زانو نزده

بیست و هفت ساله که بچه هاش نه روی پاهاش خوابیدن نه نشستن

بیست و هفت ساله پاهاش مور مور نشده و خواب نرفته

بیست و هفت ساله که ریگی تو کفشاش نیست

بیست و هفت ساله که پاهاش رو پیش هیچ بزرگ و کوچیکی دراز نکرده

بیست و هفت ساله پا رو خون و قبری شهید نذاشته

بیست و هفت ساله تو طنین سرود کشور باید نشسته باشه