یلدا را پشت سر گذاشتیم.
به نظر من تغییر فصول خود آیینه ای برای فعالیت های اجتماعی و فرهنگی ماست ( بقیه موارد باشد برای خواننده)
زمستان از یک طرف آغاز فرایند بهاری شدن است یعنی بزرگتر شدن روزها و افزایش کیفیت تابش خورشید و از طرفی هم سوز و سرما خود را دارد همچنان که گفته اند " هر چه نکرد آذر و دی، من مکنم که بهمنم" ولی در آخر این خورشید است که بر سوز و سرما غلبه می کند و در تابستان از یک طرف گرمای مطبوع خورشید را داریم و از یک طرف کوچک شدن و زوال مهر ( هر چند عمری در مدارس در انشای توصیف تابستان نوشتیم که در این فصل روز ها بزرگتر می شود)
نمود این آمد و شد فصل ها در کار فرهنگی این است که کاری با همت چندی علی رغم کارشکنی ها آغاز می شود (زمستان) بعد به شکوفایی خود می رسد (بهار) بعد از گذشت چندی با عوض شدن کادر اجرایی یا مشغله همان چندی کار رو به افول می رود ولی این افول در سایه شکوفایی قبل مخفی می ماند (تابستان) اما زمانی که تاثیرات شکوفایی کم رنگ شد این افول است که رخ نشان می دهد و دیگر کار از کار گذشته است (پاییز) و باید باز منتظر عده ای بود که در مقابل سوز و سرما مقاومت کنند.
در سخت ترین روز های زمستان هم به یاد این باشید که امروز از دیروز بیشتر آفتاب رو داشتید و سهم فردایتان هم از امروز بیشتر خواهد بود
+ ب. ن : این جمله آخر نه از کوروش بود نه از حسین پناهی نه از دکتر شریعتی نه نیچه و نه از هیچ کس دیگه از خود خود خودم بود. حالا باز فردا اینو کپی کنید تهش بنویسید ارد بزرگ. این تن بمیره تا حالا هیچکی اینجوری به زمستون نگاه نکرده بوده