او من 

قسمت دوم



* از نظراتی که دوستان نسبت به قسمت اول داشتند سپاسگذارم. همین نظرات باعث شد که تغییرات عمده ای در داستان بدهم. همچنین خواندن مجله " انشا و نویسندگی " هم بی تاثیر در پی بردن در مشکلات زیادی که در نوشتنم وجود دارد نبود. با نظرات خود کمک کنید این راه آغاز شده به سلامت طی بشود.

قبل از شروع دبستان دو تایی میرفتیم پیش دایی من و یه سری چیزا رو یاد می گرفتیم، مثلا قبل از هفت سالگی خواندن را خوب و نوشتن را به صورت نسبی می دانستیم. و این اطلاعات در دبستان همیشه مایه مباهات من بود. و دستمایه پز دادن جلوی معلمها و همکلاسی ها. تمام تلاشم هم بر این بود که بت بچه درسخوان کلاس یک وقت ترک برندارد. ولی او اصلا در این حال و هوا نبود. او دوست داشت بداند. درس را برای فهمیدن میخواند و اصلا در بند نمره نبود. برای همین در اکثر اوقات نمره همکلاسی هایی که اشکالات خود را از او می­پرسیدند و او با صبر تمام جوابگو بود از او بالاتر می­شد.

او به داستان و قصه علاقه زیادی داشت، برای همین برای قصه های تکراری هر شب پدر و مادرش که معمولا به علت خواب گوینده نصفه می ماند، لحضه شماری می­کرد. و از اینکه داستان نصفه رو خودش هر شب به صورت متفاوت تمام کند لذت میبرد. این در حالی بود که من اصلا یادم نیست چطور به خواب می رفتم. علاقه او به داستان به همینجا ختم نمی­شد. از همان عنفوان کودکی بهترین اسباب بازیش کتاب بود. بر عکس من که مادرم همیشه می­گفت " به غیر از کتابای درسیت، بقیه کتابای زیادی رو بنداز دور". ولی همین علاقه او به کتاب من را هم به کتاب علاقه مند کرد. علاقه او به کتاب باعث شد علی رغم اینکه به خانه نشینی عادت داشت به من پیشنهاد ثبت نام در کانون پرورش فکری را بدهد. اوایل من زیاد راغب نبودم و او سعی داشت هر جور هست من را راضی کند. و جالب این بود که آخر همه دلایلی که برای ثبت نام می آورد می گفت:" و اینکه آنجا کلی کتاب هست. و کتاب ها را می دهند بیاوریم خانه بخوانیم". روز ثبت نام در کانون به نظر من نقطه عطف زندگی او بود. او محلی پیدا کرده بود که می توانست فارغ از هر چیزی و درباره هر چیزی کتاب بخواند. در کلاس های نقاشی و سفالگری خلاقیت خود را بروز دهد. و این خوشحالی او باعث خوشحالی من هم می شد. بالاخره ما از همان بچگی باهم بودیم. شاید هم از بدو تولد. البته من که یادم نیست. حتی مادرم هم نمی­دانست که ما باهم متولد شده­ایم یا نه. ولی از وقتی یادم می آید با هم بودیم، از همان بچگی، شاید هم از بدو تولد...

پایان قسمت دوم
ادامه دارد