در جوانی خود، یکی او بود کل فامیل..... تمام شهر رو پیاده می رفت و می آمد و به همه فامیل سر می زد. وقتی خاطره می گوید میفهمی که در زایمان، ازدواج، مهمانی بالاخره همه شادی و غم فامیل حضور داشته...... چه سال هایی که به پای خواهر مریض خود ننشست و چطور جای خالی پدر و مادر را برای بچه های دختر یتیم شده اش پر کرد....

الان با که شب ها بعد از صدای سرفه هایش، با خدای خود صحبت می کند و سفره دل می گشاید تمام این خاطرات جلوی چشمم قدم رو می رود.

زحمات یک مادر صد ها فرزند نمی توانند جبران کنند.




+ خدایا همه مریضان رو شفای عاجل عنایت فرما