امتحان ها تموم شد نمره سه تاش اومده چی میخواستیم چی شد
دارم بالاخره میرم خونه
به یک نتیجه رسیدم که بابام خیلی نقش مهمی تو زندگیم داره
یعنی از بچگی سعی ام به این بوده کاری انجام بدم که بابام بهم افتخار کنه.
یا کاری نکنم که باعث سرشکستگی بابام بشم
به اندازه چای داغ شب های امتحان دوستت دارم
اما......
اضطراب نمی گذارد......... نه گرمایت را حس کنم نه آراشمت را
هی ....
چند روزی است به علت بیماری دارو مصرف میکنم و این دارو ها به شدت خواب آورند. به همین علت روز ها را اکثرا اوقات خوابم و شب ها از فرط پر خوابی بی خواب زین سبب اکثر شب ها جز فکر کردن چیزی انجام نمی دهم و شاید این فکر کردن ها و گاها به نتایج خیالی رسیدن هم برای شما اتفاق بی افتد و جالب تر از آن این است که اکثر اوقات این افکار فقط افکار باقی می ماند واقعا فرق بین انسان های معمولی و انسان های متعالی فقط همین است که این ها فقط حرف میزنند و انها حداقل به یکی از حرف هاشان عمل می کنند
داداشم گیر داده اپلای کنم واسه ارشد من خودم فکر میکنم تواناییش رو ندارم
اما باید درس بخونم اومدم خونه ولی مریض شدم این دارو ها هم که میخورم خواب آوره اصلا یه وضعی شده انصافا